چه خوش روزی بود روز جدایی
اگر با وی نباشد بی وفایی
چه خوش است دقیقه های فراق ... نه ! ... ثانیه های فراق ... اصلاً چه خوش است لحظه لحظه های فراق ، آنگاه که سرانجامش وصال باشد و بس ... امید وصال یار زنده ات می کند .
مرا امید وصال تو زنده می دارد
وگرنه هر دمم از هجر توست بیم هلاک
اشتیاق بودن در حضور دوست ، از خود بی خودت می کند .مستت می کند . دیوانه ات می کند ... یار که نباشد ، تو می مانی و قطره های اشک ... اشکی که هفت دریا در برابر یک قطره اش کم می آورد . اشکی که خنده را بر لبان گلگون معشوق میهمان می کند . و تو چه شیرین با خنده های معشوق آتش می گیری ... لحظه لحظه های فراق ، آتشت می زند . هر بار خاکستر می شوی و از نو جان می گیری تا دوباره آتشت بزند ...
در طریق عشقبازی ، امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
نامهربانی معشوق را که دیگر نگو ... چقدر لذت داردکه جفای معشوق راببینی و با خودت زمزمه کنی : اگر با دیگرانش بود میلی / چرا ظرف مرا بشکست لیلی ... یک پا مجنون شوی و در عشق لیلای خود ، شهره ی عالم ...
چقدر شیرین است ناز معشوق را کشیدن ... اصلاً ناز ، همه اش برای معشوق است ... راست گفته اند که هر چه دست نیافتنی تر ، خواستنی تر ... چقدر لذت دارد وقتی که تو هر لحظه بی قرار تر می شوی و معشوق ، فقط نظاره ات می کند ... و تو هی بی قراری می کنی و معشوق فقط نظاره ات می کند ... نگاهش ، آتش به خرمن هستی ات می افکند ...و بی قراری ، عادت قلب عاشقت می شود ...
عشقبازی را تحمّل باید ای دل ، پای دار
گر ملالی بود ، بود و گر خطایی رفت ، رفت